
تو یه تیشرت جو دونِ صورتی کم رنگ پوشیدی با یه شلوار گرمکن سفید و دمپایی سفید. لیوان چای تازه دمو دو دستی گرفتی و یه جورِ خنده دار و جالبی زل زدی به من..
من یه پیرهن نخی آستین رکابی سفید با شکوفه های ریز و برجسته ی سفید تا زیر زانو با یه دمپایی صورتی خیلی کم رنگ پوشیدم و روی لبه ی کاناپه یه جورایی معذب نشستم! پاهام جفته و انگشتامو بهم گره کردم زل زدم به زمین و لبخند میزنم...
تو در حالی که داری یه قُلپ از جایی رو می خوری قندو میذاری گوشه ی لپتو می گی کجایی؟ اینجا نیستی؟ یه چیزیت شده ها !
موهامو از جلوی چشمام میزنم پشت گوشمو میگم چرا چرا همین جام...داشتم فکر میکردم.. نه چیزیم نیس..
میگی تو همیشه اینجوری ساکتی آخه ؟ بلبل زبون من چش شده؟هان؟
میگم برم یه چایی برا خودم بریزم..
میگی چی؟ مگه من میذارم ؟! خودم برات میارم تو بشین..
من فقط لبخند میزنم.. تو دلم ذوق میکنم آخه عاشق این حرکاتشم..اینکه با یه حساسیت و سلیقه ی خاص ازم پذیرایی کنه اینکه راه بره و من تماشاش کنم اینکه ما بین کار کردن زیر لب آواز بخونه مثلا آهنگای ویگن...اینکه با چشم باهام حرف بزنه..و... کلاآرومو قرار نداره...
تو : بفرمائید مادمازل یه چای گل دم قند پهلو تقدیم به شما
من : ممنونم جرج !!
تو : جُرج؟ جرج کیه دیگه ؟ گفتم تو یه چیزیت میشه امروزا...
من : جرج دیگه ..جرج کلونی...فقط من اینو باور دارم که تو همزادِ جرج کلونی هستی !خدای من چقدر شباهت دارین...
تو در حالی رو بروم نشستی و حتی برا یه لحظه اون لبخند ملیح و بچه گانه از رو لبات محو نمی شه میگی : همین کارا و افکارته که منو دیوونه کرده..باشه من جرج مُرج بُرج هرچی که تو بخوای هرچی که تو بگی...